شعر و ادب

دیگر برای دیدن او نیست بی گمان «حمید مصدق» بخش۵

بخش۵ : حمید مصدق (من با بطالت پدر هرگز بیعت نمیکنم)

دیگر برای دیدن او نیست بی گمان

کاین راه صعب را همه شب برخود

هموار می کنم

او مرده است

او مرده است در من و دیگر وجود او

از یاد رفته است

در من تمام آنهمه شبها و روزها

بر بادرفته است

اینک

من با عصای پیری خود در دست

بر جان خود تمامی این راه سخت را

هموار می کنم

اما برای دیدن او ؟

هرگز

من از مزار عهد جوانی خویشتن

دیدار می کنم

رفتم دیدم

سیماب صبحگاهی

از سربلندترین کوهها

فرومی ریخت

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا