شعر و ادب

زن: سحر ، چون می روی در کام امواج «فریدون مشیری» زیبای وحشی …

زیبای وحشی … : فریدون مشیری (آواز آن پرنده غمگین)

زن: – سحر ، چون می روی در کام امواج.

کند تابِ مرا، هجر تو تاراج.

ماهیگیر: – منم یک مرد ماهیگیر ساده ،

خدا نانِ مرا در آب داده !

زن: – تو را دریا فرو کوبیده ، صدبار

از این زیبای وحشی دست بردار!

ماهیگیر: – چو می خوانندم این امواج از دور؛

همه عشقم ، همه شوقم ، همه شور.

زن: – فریبش را مخور ای مرد ، زین بیش،

به گردابش ، به توفانش بیندیش!

ماهیگیر: – نمی ترسم ، نمی پرهیزم از کار ،

به امیّد تو ، می آیم دگر بار!

*

زن: – اگر از جان نمی ترسی درین راه ؛

بیاور گوهری ، رخشنده ، چون ماه.

بشوی از خانه ات فقر و سیاهی

که مروارید نیکوتر ز ماهی!

ماهیگیر: – زعشقم گوهری تابنده تر نیست.

سزاوار تو زین خوش تر گهر نیست.

ولیکن تا نباشم شرمسارت؛

فروزان گوهری آرم ، نثارت!

*

زنی خاموش ، در ساحل نشسته.

به آن زیبای وحشی چشم بسته.

بر او هر روز چون سالی گذشته ست.

هنوز آن مرد عاشق برنگشته ست!

نه تنها گوهری در دام ننشست،

که عشقی پاک گوهر رفت از دست!!!

.

http://afasoft.ir/post/۶

تبلیغات متنی

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا